مادربزرگم به دیار فانی شتافت
دو تا خونه بالاترشون عروسی بود
بساط درست شده بود اونجا
نمیدونستیم گریه کنیم یا صدای زجه بقیه رو گوش کنیم یا بخندیم
پ.ن:من که گریه نکردم،مرد که گریه نمیکنه،ولی اینقدر دور و وریامون جیغ و داد کردن که اعصابمون به فاک فنا رفت
پ.ن2:مرگ پدیده جالبیه،باید بیشتر در موردش ...شعر تفت بدم.؛
پ.ن3: درسته به این دری وریایی که اینا میگن وقعی نمینهم :دی ولی این غزل مولانا تصویر دل نشین خیال انگیزی از مرگ ارائه داده
No comments:
Post a Comment